ذکـر مـصـیـبـت
این «یا لیتنا کنا معک» به خدا تعارف نیست، ما چهارده قرن در عدم، از غم این عقب ماندگی خویش خون دل خورده ایم. تو در پاسخ زینب که در آخرین لحظات وداع عرضه داشت:«اعزمت للموت» گفته باشی:«چگونه عزم مرگ نکند آن کس که میان خیل کفار بی یاور و معین مانده است؟» و ما آتش نگیریم از این کلام؟
تو به قمر بنی هاشم گفته باشی «الان انکسر ظهری و قلت حلیتی» و پشت آسمان نشکند و قلب اضطرار از هم ندرد؟
چگونه ممکن است تو به سکینه گفته باشی:«لا تحرقی قلبی» و قلب ما از آتش نهفته در تک تک این کلام خاکستر نشود؟
سجاد تو، این معنای آیه فاستقم، این آمیزه جهانسوز زنجیر و استخوان و صبر، بر در دروازه شام گفته باشد:«یا لیت امی لم تلدنی» و ما از شرم زنده بودن خویش نمیریم؟
زینب تو، این آبروی صبر، دستهای استیصال بر سر نهاده باشد و در بلندای اضطرار ضجه زده باشد که «اما فیکم مسلم»، و ما بعد از این سؤال جگرسوز زیستن را بتوانیم؟
تو پاره جگر خویش را بر دست گرفته باشی و خون آن عزیز خداوند را به آسمان پاشیده باشی و گفته باشی:«آنچه این مصیبت را بر من آسان می کند در نظر معشوق بودنِ آن است» و ما تحمل این مصیبت که بالهای ملائک را از اشکهایشان تر کرد چگونه بتوانیم؟
دشمن تو ـ لعنت الله علیه ـ در آستانه قتلگاه گفته باشد:«شغلتنی نور وجهه عن التفکر فی قتله» و ما ... و ما ... دلهایمان همیشه شکسته است و اشک در پشت پلکهایمان هماره بی قراری می کند.
اما در آن همه مصیبت بی همتا که بر تو و زینب گذشته است، یک التیام هست و آن التیام برای رهروانِ اکنون توست و آن اینکه هر برادری، خواهری، پدری، مادری، فرزندی، که عزیز یا عزیزانی را از دست می دهد که شهید یا شهیدانی را فدیه می کند و به اوج مصائب تاریخ، به قله رنجهای بشری به عاشورای تو و زینب و بازماندگان عاشورای تو می نگرد و می رسد به این واقعیت جانگداز که :
«لا یوم کیومک یا اباعبدالله»
و ... التیام می یابد.
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما